درانتظارگودو

برگرفته از کتاب «یادبود: اسرار بزرگ و زندگی ماموران سیا» در تمام مرزهای طولانی سرزمین پهناور چین، برمه، نپال و ویتنام، آمریکا سال ها درگیر عملیات سری و جاسوسی بسیار خطرناک بود.البته حتی خوش باورترین طراحان سازمان نیز تصور نمیکردند که با آن عملیات بتوان رژیم پکن را سرنگون کرد، اما امیدوار بودند با به
کد خبر : 3614
تاریخ انتشار :
دوشنبه 12 خرداد 1393 - 10:08


برگرفته از کتاب «یادبود: اسرار بزرگ و زندگی ماموران سیا»
در تمام مرزهای طولانی سرزمین پهناور چین، برمه، نپال و ویتنام، آمریکا سال ها درگیر عملیات سری و جاسوسی بسیار خطرناک بود.البته حتی خوش باورترین طراحان سازمان نیز تصور نمیکردند که با آن عملیات بتوان رژیم پکن را سرنگون کرد، اما امیدوار بودند با به کارگیری تدابیری از آن دست و مشغول نگه داشتن بخشی از ارتش چین، از توسعه ونفوذ آن به سایر نقاط شبه قاره جلوگیری کنند.
علت دیگری نیز برای ادامهی عملیات وجود داشت: دولت پردردسر چیانگ کای چک، به همان اندازه که در تخصیص منابع دولت آمریکا در طول جنگ جهانی دوم به خود موفق بود، در ایجاد هراس و وحشت از حکومت چین و بهرهبرداری از آن نیز کارآمد بود. برخی از ماموران CIA نیز که با دیدی انتقادی به قضیه نگاه میکردند، معتقد بودند که این عملیات بیش از آن که خطری را متوجه چین کمونیست کند، باج سبیلی به ژنرال چیانک کای چک به شمار میآید.
در تمام مرزهای طولانی سرزمین پهناور چین، برمه، نپال و ویتنام، آمریکا سال ها درگیر عملیات سری و جاسوسی بسیار خطرناک بود.البته حتی خوش باورترین طراحان سازمان نیز تصور نمیکردند که با آن عملیات بتوان رژیم پکن را سرنگون کرد، اما امیدوار بودند با به کارگیری تدابیری از آن دست و مشغول نگه داشتن بخشی از ارتش چین، از توسعه ونفوذ آن به سایر نقاط شبه قاره جلوگیری کنند.
علت دیگری نیز برای ادامهی عملیات وجود داشت: دولت پردردسر چیانگ کای چک، به همان اندازه که در تخصیص منابع دولت آمریکا در طول جنگ جهانی دوم به خود موفق بود، در ایجاد هراس و وحشت از حکومت چین و بهرهبرداری از آن نیز کارآمد بود. برخی از ماموران CIA نیز که با دیدی انتقادی به قضیه نگاه میکردند، معتقد بودند که این عملیات بیش از آن که خطری را متوجه چین کمونیست کند، باج سبیلی به ژنرال چیانک کای چک به شمار میآید.
بدین ترتیب پیدا بود که دولت آمریکا نه تنها در متقاعد کردن رژیم پکن در آزاد سازی زندانیان باشکست مواجه میشد، بلکه بر وخامت اوضاع نیز میافزود. در این میان، بعضی از ماموران CIA با این سیاست و ادامهی فعالیتها بر ضد چین موافق نبودند. از جملهی آن ماموران، پیتر سی شل بود. او که از ماموران با سابقهی OSS و مردی دقیق و باریک بین بود، هفت سال از دوران خدمت خود را در برلین گذرانیده و از سال ۵۶ تا ۵۹ ریاست ایستگاه جاسوسی CIA را در هنگ کنگ بر عهده داشت. تلاش جهت نفوذ در کشور چین وخطرهایی که ملی گرایان چینی و آمریکایی را تهدید میکرد برای او مفهوم چندانی نداشت. از نظر او مجموعهی این اقدام ها جز اتلاف وقت و فدا کردن جان انسانها چیزی نبود. او در سال ۱۹۵۹ به دلیل نارضایتی از سازمان کناره گرفت و نشان افتخار سازمان به او اعطا شد.
سیشل در مقام رییس ایستگاه جاسوسی هنگکنگ، به خوبی از وضع ردموند و دو خلبان زندانی دیگر آگاه بود، اما از دست او هم مثل دیگران کاری بر نمیآمد. در سپتامبر ۱۹۵۷، شش سال از اسارت ردموند میگذشت. او که بیماری نرمی استخوان را از سرگذرانیده بود، به علت بدی تغذیه و عدم دسترسی به دندانپزشک دچار مشکل شده بود. دندانهای او به وضعی افتاده بود که هر فشار دندان و هر گاز زدنی به یک تکه خوراکی، برای او به اندازهی شکنجههای زندانیان، زجرآور شده بود. ماهها بود که دندانها و لثههای او درد میکرد. در سی و هفت سالگی تقریباً تمام دندان هایش را از دست داده بود. سرانجام او را به بیمارستان سنت بالری فرستادند. جایی که آخرین بازماندهای درون دهان او را نیز بیرون کشیدند وطی چند هفته لثههای او تحت عمل جراحی قرار گرفت.
بدون دندان و با دهانی که سراسر بخیه خورده بود، غذا خوردن تقریباً غیر ممکن بود. با این وضع، بیش از پیش وزن از دست داد. موهای سرش شروع به ریختن کرد و عضلهی چشم راستاش آسیب دید. با وجود همهی این مشکلات و ناراحتیها، در نامههای او اثری از احساس تاسف و دلسوزی نسبت به خود دیده نمیشد . در ۱۰ سپتامبر ۱۹۵۷ به مادرش نوشت:
« من این نامه را به این دلیل در این تاریخ مینویسم که روز تولد خواهرم به دست شما برسد. از طرف من تولد خواهرم را به او تبریک بگو. وقتی خواهر کوچک آدم بیست و شش ساله شود دیگر نمیشود زیاد احساس جوانی کرد.»
۹ روز بعد ، او را از خواب بیدار کردند و از او خواستند خود را برای مصاحبه با یک گروه از جوانان آمریکایی که در مبارزه با سفر اتباع آمریکا به کشور چین، به آن کشور سفر کرده بودند، آماده کند. ردموند عبوس درمقابل آن گروه ظاهر شد. او بار دیگر هرگونه ارتباط خود با سازمان CIA را انکار کرد.یکی از آن کسانی که آن روز او را دیده بود او را «صد درصد آمریکایی، وبه سختی ناخن» تشریح کرد. کسی از او پرسیده بود:
ـ «آیا شما خود را یک فرد سیاسی می دونین؟»
و ردموند جواب داده بود:
ـ «این چیه؟ یک سؤال مارکسیستی؟ من کتابهای زیادی در این زمینه خواندهم و این سوال شما به نظرم آشنا می آید؟»
اما او در واقع خیلی بیش تر از این ها دربارهی مارکس خوانده بود. او که هرگز نتوانسته بود دانشگاه را تمام کند و هیچ گاه جزء افراد بسیار باهوش محسوب نشده بود، در زندان به یک کرم کتاب تبدیل شده بود. پیش از زندانی شدن، به عنوان چترباز و کماندو، به پرورش اندام و وضعیت جسمانی خود توجه زیادی نشان میداد. حالا در میان سلول نم کشیده نیز به همان اندازه ، وسعت افق دید وهوش و ذکاوت خود را مد نظر داشت.
عادت و علاقهی او به مطالعه در زندان با خواندن مجلات و روزنامهها به طور کلی، و بعد اختصاصاً مطالعهی علمی شروع شد. سپس به یادگیری زبانهای دیگر پرداخت. ابتدا چینی، و بعد زبانهای اسپانیایی، روسی، ایتالیایی، و فرانسوی را آموخت. اوهنگام یادگیری هر یک از آن زبان ها به مطالعهی ادبیات کلاسیک آن میپرداخت. در کنار این مطالعات، او علاقه و اشتهای سیری ناپذیری نسبت به ورزش و اخبار مربوط به آن پیدا کرده بود.
خسته و رنجیده ازمصاحبه با گروه جوانان آمریکایی که ازنظر او به کاری خائنانه دست زده بودند، طی نامهای از مادرش خواست قانون شکنی نکند و به هیچ وجه کوششی برای دیدن او و ورود به چین به عمل نیاورد. تلاش آمریکاییان برای شکستن تحریم دولت و سفر به چین، از نظر او نوعی به رسمیت شناختن دولت غیرقانونی چین بود و این چیزی بود که او را ناراحت میکرد. اما در ششم دسامبر ۱۹۵۷، وزارت امور خارجه ناگهان تغییر موضع داد. در ممنوعیت سفر اتباع آمریکایی به چین تجدید نظر شد و مواردی به عنوان استثناء مجاز شناخته شد. به این ترتیب به روث ردموند و خویشاوندان نزدیک دو آمریکایی زندانی دیگر، اجازهی سفر به چین و دیدار با عزیزانشان داده میشد.
آن شب روث ردموند شادمانه اعلام کرد اگر شده پای پیاده هم به چین برود، خواهد رفت. به او اطلاع داده شده بود که هزینهی سفر به چین حدود سه هزار دلار خواهد بود که برای او که یک کارگر ساده بود سنگین محسوب میشد، اما انجمنهای خیریهی محلی اعلام کردند که این پول راجمع آوری خواهند کرد و البته CIA نیز در این کار همکاری کرد و مبلغ قابل توجهی اهدا کرد. مادر ردموند بلافاصله ، و به صورت تلگرافی از نخست وزیر چین، چوئن لای، تقاضای روادید کرد. مادران فکتو و داونی نیز درخواست مشابهی برای مقام های چینی ارسال کردند. یازده روز بعد، روز ۱۷ سپتامبر، دولت چین با درخواست آنان موافقت کرد. در حالی که روث ردموند خود را برای آن سفر طولانی آماده میکرد، در شانگهای نیز ترتیب لازم برای دیدار او داده میشد. ردموند در سی و هشت سالگی به زندگی بدون داشتن دندان عادت کرده بود و حالا که برنامهی دیدار با مادرش ناگهان موجب جلب توجه همگانی نسبت به او میشد، چینی ها هم توجه خاصی به او مبذول نمودند و تصمیم گرفتند به وضع دندانها و ظاهر او رسیدگی کنند. این بود که در روز کریسمس سال ۱۹۵۷، شش روز پیش از حرکت روث ردموند به مقصد چین، هیو ردموند صاحب یک دست دندان مصنوعی شد!
چهار روز بعد در ۲۹، دسامبر، همسر او لیدیا، ناگهان به ملاقات مادرشوهر خود رفت. لیدیا که در آن زمان سی ساله بود، انگلیسی را با لهجهی غلیظ روسی حرف میزد و برای ادارهی زندگی خود سخت تلاش میکرد. بیش از هفت سال بود که شوهر خود را ندیده بود. رابطهی عروس و مادر شوهر هرگز خوب نبود و ردموند برای مادرش نوشته بود که حدود دو سال است که از همسرش ـ که او لیلی مینامیدش ـ نامهای دریافت نکرده و حالا ناگهان در شب حرکت روث، لیدیا از راه رسیده بود و از او میخواست که مراتب عشق و محبت او را به همسری که مدتها پیش و فقط برای مدت کوتاهی شناخته بود، ابلاغ کند. روث به این عمل لیدیا بد گمان بود. تا سال ۱۹۶۵, سال کشته شدن باتلر، هیو ردموند پنج سال دیگر را در زندان شانگهای سپری کرده بود. در طول آن سال ها، به نظر می رسید سیر تاریخ، سرعتی غیر عادی به خود گرفته است. جنگ کره آغاز شده و با کشته شدن ۵۵۰۰۰ آمریکایی خاتمه یافته بود. استالین درگذشته بود. ایالات متحده نخستین بمب هیدروژنی خود را آزمایش کرده بود. فرانسه با شکست در نبرد دین بینفو در ویتنام, سرشکسته شده بود و آیزنهاور اخطار کرده بود که کشورهای جنوب شرقی آسیا نیز در خطر سقوط در دامان کمونیسم قرار گرفتهاند. از جنجال و عوام فریبی سناتور جومککارتی ، جز برای کسانی که زندگیشان بر باد رفته بود، تنها خاطرهای تلخ و آزار دهنده بر جا مانده بود. مک کارتی سال بعد در ۴۶ سالگی در گذشت. الکل کبد او را داغان کرده بود. قلهی اورست فتح شده و نمایشنامهی «در انتظار گودو » نوشتهی ساموئل بکت، قلب دوست داران تئاتر را تسخیر کرده بود.
در طول تمام آن سال ها و با همهی آن تغییرها و تحولات در دنیا ، ردموند مبارز و مغرور در سلول خود در زندان شانگهای به سر می برد، اما به رغم جدا افتادن از دنیای خارج، فراموش نشده بود. انجمن شهروندان یانکرز که برای آزاد سازی او تشکیل شده بود، در راه زنده نگه داشتن نام او در افکار عمومی مبارزه میکرد که البته گردانندهی پشت صحنه، CIA بود. CIA بود که ترتیب بسیاری از میتینگ ها و فعالیتهای انجمن را میداد و هم چنین تامین کنندهی منابع مالی لازم بود.
در ماه ژوئن سال ۱۹۵۶، هم زمان با کشته شدن باتلر، شانس کمکم به ردموند روی آورد. درآن ماه، او و چهار کشیش آمریکایی دیگر از زندان به یک خانهیشخصی انتقال یافتند؛ جایی که در آن از آزادی فردی بیش تری برخوردار بودند. البته هنوز زندانی محسوب میشدند. پس از پنج سال سکوت به ردموند اجازه داده شده بود ماهی یک بار و در دو صفحه نامهای به مادرش بنویسد. واضح است که او اجازه نداشت در آن نامه ها به وضعیت و شرایط خود در زندان اشارهای کند. در بیست و سوم ژوئیه، ردموند نشست تا در مورد بهتر شدن شرایط زندگی خود برای مادرش نامه ای بنویسد. حتی وضع تغذیه او نیز بهتر شده بود و ردموند اظهار کرد که دیگر نیازی نیست مادرش برای او گوشت و پنیر بفرستد.در مقابل از او درخواست کرد که کارتن کارتن سیگار و پودر شیرینی برای اش فرستاده شود. او هم چنین می خواست که ستون مربوط به اخبار ورزشی روزنامهی دیلینیوز را برایاش بفرستند. در نامه اشاره ای به احتمال آزاد شدن خود نکرده بود. با پایان فصل بیس بال، او اخبار مربوط به مسابقه های فوتبال و مسابقه های کشتی را می خواست. تنها راه آگاهی از تغییر فصول مختلف، صرفه نظر از افزایش درجهی رطوبت و سرمای بیش تر در زمستان, تعقیب مسابقه های دوره ای و فصلی ورزشی بود.
در دسامبر سال۱۹۵۶، انجمن یانکرز با حمایت CIA، مبارزه ای بی امان را با نوشتن تعداد بی شماری نامه به مراجع مختلف آغاز کرد. همه، بزرگسال و کودک، ده ها هزار نامه نوشتند و آزادی ردموند را خواستار شدند. همهی آن نامه ها خطاب به مائوتسه تونگ بود. در آن میان، دوفلیس که در CIA به یاور و دلسوز یتیمان و بیوه زنان مشهور بود به مادر ردموند اطمینان داد که سازمان هرگز او را فراموش نکرده و تا آزادی او آرام نخواهد نشست.
گرچه در درون دولت، عناصری در راه آزادی ردموند تلاش می کردند، کسانی هم بودند که به نظر می رسید گرفتار مسائلی دیگر هستند و یا این که از انعطاف لازم برای استفاده از فرصت های مناسب برخوردار بودند. وزارت کشور طی مذاکره های ژنو، فشارهای زیادی به چین وارد کرد که منجر به آزادی چهل و یک امریکایی اسیر در چین شد. اما در آن مذاکره ها نامی از ردموند و دو خلبانی که به علت سقوط هواپیما در نوامبر ۱۹۵۲ در چین به زندان افتاده بودند، برده نشده بود. وزارت امور خارجه، صرفاً ادعای دولت چین مبنی بر جاسوس بودن هیو و آن دو خلبان را تکذیب می کرد. مکرراً تاکید میشد که آن دو خلبان، طی پرواز عادی بین ژاپن و کره دچار حادثه شده اند. آیزنهاور، رییس جمهور امریکا نیز با کسانی که عزیزانشان در چین اسیر بودند ملاقات کرد، اما از دیدار با روث ردموند خودداری کرد. این برخورد موجب رنجش فراوان روث شده بود.
سرانجام و ناراحت کنندهتر از همه این که، دولت امریکا، شهروندان آمریکایی را از سفر به چین منع کرده بود. در ۲۳ مه ۱۹۵۷, روث ردموند با وزیر امور خارجه، جان فاستر دالس و سفیر امریکا در چین و کارکنان بخش امور چین ملاقات کرد. اما با همهی تلاشی که کرد، نتوانست اجازهی سفر به چین را بگیرد. از نظر دولت این عمل بر خلاف قانون بود. به رغم گذشت شش سال از بر سرکار آمدن رژیم مائو، هنوز آمریکا طوری رفتار میکرد که انگار این پرجمعیت ترین کشور دنیا وجود خارجی ندارد! آن چه بیش از همه روث را می آزرد این بود که سال پیش ، دولت چین از طریق رادیو پکن از خانوادههای زندانیان دعوت کرده بود تا از عزیزان خود در چین دیدار کنند. فارغ از این که آن دعوت فقط یک برنامهی تبلیغاتی و نمایشی بود یا برای رعایت حقوق بشر و یا هردوی این ها، به هر صورت نور امیدی در دل روث روشن کرده بود؛ امید به این که شاید سرانجام امکان دیدار با فرزند خود را به دست آورد؛ اما وزارت امور خارجه با رد درخواست صدور مجوز سفر به چین، آن امید را به یاس تبدیل کرد. گرچه واشنگتن به شدت خواهان آزادی ردموند و دو خلبان دیگر به نام فکتو و داونی بود, به همان اندازه نیز مایل بود از آن بهره برداری سیاسی کند و امتیازهایی به دست آورد. دولت آمریکا همواره از این سه نفر به عنوان انسان های بیگناهی که بی دلیل در دست دشمن اسیرند نام می برد و از این ماجرا در تبلیغات ضد کمونیستی خود استفاده می کرد.
تقاضای مداوم و مکرر برای آزادی آنان به عنوان فریادی بر ضد کمونیسم تلقی می شد. این سه آمریکایی اسیر دردست دشمن کمونیست ،پس از چند سال به نمادی برای نشان دادن بی رحمی و بربریت رژیم چین تبدیل شده بودند.در میان طبقهی کارگر و فرودست، شدت و حدت این بی عدالتی، نشانهی بارز جنگ سرد و یکی از نتایج مخوف و هولناک مورد انتظار آن تلقی می شد. چیزی که البته تطابق چندانی با واقعیت نداشت. اگر تمام حقایق برای مردم فاش می شد و همه می فهمیدند که آن سه نفر، ماموران مخفی CIA بودهاند که در حال انجام عملیات جاسوسی دستگیر شدهاند و این که آنان تنها بخشی از عملیات وسیع تهاجمی و تجاوزکارانه مخفی آمریکا بر ضد دولت چین هستند، مردم آمریکا ناچار میشدند در مورد زندانیان خود به قضاوتی دوباره و متفاوت بنشینند. هیچ دولتی از اقدام های جاسوسی در کشورش نمیگذرد. در مورد آمریکا، مشکل بزرگ تری هم وجود داشت: پس از آن که واشنگتن سال ها با آن شدت و حدت جاسوسی بودن آنان را انکار کرده بود، دیگر کوتاه آمدن در این مورد ، و تأیید واقعیت، موجب خدشهدار شدن اعتبار، و جدی گرفته نشدن تمام ادعاهای آتی آن دولت میشد.
هیچ کس به خوبی خود ردموند این را درک نمیکرد. آن سه نفر تنها زندانی نبودند، بلکه قربانیان جنگ سرد نیز به شمار میآمدند، این نیز مزید بر علت بود که در طول سالهایی که آنان در بند بودند، بر تعداد و شدت عملیات سری برای براندازی رژیم مائوتسه تونگ افزوده شده بود. این عملیات به دست عدهای از ماموران در داخل خاک چین در قالب کمک به گروههای ناسیونالیست به جا مانده در چین و تهیهی ملزومات و تجهیزات ونیروی انسانی مورد نیاز آن ها صورت میگرفت. تعداد دیگری از ماموران نیز به انجام عملیات سری در مرزهای چین اشتغال داشتند. در سال ۱۹۵۷، سازمان CIA بر اساس برنامهای پیش رفته، شروع به استخدام و به کارگیری عدهای از مهاجران تبتی، هندی، و نپالی کرد. آنان دورههای آموزشی بسیار سری را در کلرادو گذرانیدند و در آن جا شیوههای خرابکاری بر ضد چینیها را آموختند. کلرادو به این منظور برای این کار انتخاب شده بود که از نظر ارتفاع از سطح دریا شبیهترین محل به موقعیت تبت بود.
سیا بسیاری از پناهندگان را به آمریکا انتقال داده بود. آن مردم در طول پرواز مدام به چرخاندن تسبیح یا مراقبه مشغول بودند.
سیشل در مقام رییس ایستگاه جاسوسی هنگکنگ، به خوبی از وضع ردموند و دو خلبان زندانی دیگر آگاه بود، اما از دست او هم مثل دیگران کاری بر نمیآمد. در سپتامبر ۱۹۵۷، شش سال از اسارت ردموند میگذشت. او که بیماری نرمی استخوان را از سرگذرانیده بود، به علت بدی تغذیه و عدم دسترسی به دندانپزشک دچار مشکل شده بود. دندانهای او به وضعی افتاده بود که هر فشار دندان و هر گاز زدنی به یک تکه خوراکی، برای او به اندازهی شکنجههای زندانیان، زجرآور شده بود. ماهها بود که دندانها و لثههای او درد میکرد. در سی و هفت سالگی تقریباً تمام دندان هایش را از دست داده بود. سرانجام او را به بیمارستان سنت بالری فرستادند. جایی که آخرین بازماندهای درون دهان او را نیز بیرون کشیدند وطی چند هفته لثههای او تحت عمل جراحی قرار گرفت.
بدون دندان و با دهانی که سراسر بخیه خورده بود، غذا خوردن تقریباً غیر ممکن بود. با این وضع، بیش از پیش وزن از دست داد. موهای سرش شروع به ریختن کرد و عضلهی چشم راستاش آسیب دید. با وجود همهی این مشکلات و ناراحتیها، در نامههای او اثری از احساس تاسف و دلسوزی نسبت به خود دیده نمیشد . در ۱۰ سپتامبر ۱۹۵۷ به مادرش نوشت:
« من این نامه را به این دلیل در این تاریخ مینویسم که روز تولد خواهرم به دست شما برسد. از طرف من تولد خواهرم را به او تبریک بگو. وقتی خواهر کوچک آدم بیست و شش ساله شود دیگر نمیشود زیاد احساس جوانی کرد.»
۹ روز بعد ، او را از خواب بیدار کردند و از او خواستند خود را برای مصاحبه با یک گروه از جوانان آمریکایی که در مبارزه با سفر اتباع آمریکا به کشور چین، به آن کشور سفر کرده بودند، آماده کند. ردموند عبوس درمقابل آن گروه ظاهر شد. او بار دیگر هرگونه ارتباط خود با سازمان CIA را انکار کرد.یکی از آن کسانی که آن روز او را دیده بود او را «صد درصد آمریکایی، وبه سختی ناخن» تشریح کرد. کسی از او پرسیده بود:
ـ «آیا شما خود را یک فرد سیاسی می دونین؟»
و ردموند جواب داده بود:
ـ «این چیه؟ یک سؤال مارکسیستی؟ من کتابهای زیادی در این زمینه خواندهم و این سوال شما به نظرم آشنا می آید؟»
اما او در واقع خیلی بیش تر از این ها دربارهی مارکس خوانده بود. او که هرگز نتوانسته بود دانشگاه را تمام کند و هیچ گاه جزء افراد بسیار باهوش محسوب نشده بود، در زندان به یک کرم کتاب تبدیل شده بود. پیش از زندانی شدن، به عنوان چترباز و کماندو، به پرورش اندام و وضعیت جسمانی خود توجه زیادی نشان میداد. حالا در میان سلول نم کشیده نیز به همان اندازه ، وسعت افق دید وهوش و ذکاوت خود را مد نظر داشت.
عادت و علاقهی او به مطالعه در زندان با خواندن مجلات و روزنامهها به طور کلی، و بعد اختصاصاً مطالعهی علمی شروع شد. سپس به یادگیری زبانهای دیگر پرداخت. ابتدا چینی، و بعد زبانهای اسپانیایی، روسی، ایتالیایی، و فرانسوی را آموخت. اوهنگام یادگیری هر یک از آن زبان ها به مطالعهی ادبیات کلاسیک آن میپرداخت. در کنار این مطالعات، او علاقه و اشتهای سیری ناپذیری نسبت به ورزش و اخبار مربوط به آن پیدا کرده بود.
خسته و رنجیده ازمصاحبه با گروه جوانان آمریکایی که ازنظر او به کاری خائنانه دست زده بودند، طی نامهای از مادرش خواست قانون شکنی نکند و به هیچ وجه کوششی برای دیدن او و ورود به چین به عمل نیاورد. تلاش آمریکاییان برای شکستن تحریم دولت و سفر به چین، از نظر او نوعی به رسمیت شناختن دولت غیرقانونی چین بود و این چیزی بود که او را ناراحت میکرد. اما در ششم دسامبر ۱۹۵۷، وزارت امور خارجه ناگهان تغییر موضع داد. در ممنوعیت سفر اتباع آمریکایی به چین تجدید نظر شد و مواردی به عنوان استثناء مجاز شناخته شد. به این ترتیب به روث ردموند و خویشاوندان نزدیک دو آمریکایی زندانی دیگر، اجازهی سفر به چین و دیدار با عزیزانشان داده میشد.
آن شب روث ردموند شادمانه اعلام کرد اگر شده پای پیاده هم به چین برود، خواهد رفت. به او اطلاع داده شده بود که هزینهی سفر به چین حدود سه هزار دلار خواهد بود که برای او که یک کارگر ساده بود سنگین محسوب میشد، اما انجمنهای خیریهی محلی اعلام کردند که این پول راجمع آوری خواهند کرد و البته CIA نیز در این کار همکاری کرد و مبلغ قابل توجهی اهدا کرد. مادر ردموند بلافاصله ، و به صورت تلگرافی از نخست وزیر چین، چوئن لای، تقاضای روادید کرد. مادران فکتو و داونی نیز درخواست مشابهی برای مقام های چینی ارسال کردند. یازده روز بعد، روز ۱۷ سپتامبر، دولت چین با درخواست آنان موافقت کرد. در حالی که روث ردموند خود را برای آن سفر طولانی آماده میکرد، در شانگهای نیز ترتیب لازم برای دیدار او داده میشد. ردموند در سی و هشت سالگی به زندگی بدون داشتن دندان عادت کرده بود و حالا که برنامهی دیدار با مادرش ناگهان موجب جلب توجه همگانی نسبت به او میشد، چینی ها هم توجه خاصی به او مبذول نمودند و تصمیم گرفتند به وضع دندانها و ظاهر او رسیدگی کنند. این بود که در روز کریسمس سال ۱۹۵۷، شش روز پیش از حرکت روث ردموند به مقصد چین، هیو ردموند صاحب یک دست دندان مصنوعی شد!
چهار روز بعد در ۲۹، دسامبر، همسر او لیدیا، ناگهان به ملاقات مادرشوهر خود رفت. لیدیا که در آن زمان سی ساله بود، انگلیسی را با لهجهی غلیظ روسی حرف میزد و برای ادارهی زندگی خود سخت تلاش میکرد. بیش از هفت سال بود که شوهر خود را ندیده بود. رابطهی عروس و مادر شوهر هرگز خوب نبود و ردموند برای مادرش نوشته بود که حدود دو سال است که از همسرش ـ که او لیلی مینامیدش ـ نامهای دریافت نکرده و حالا ناگهان در شب حرکت روث، لیدیا از راه رسیده بود و از او میخواست که مراتب عشق و محبت او را به همسری که مدتها پیش و فقط برای مدت کوتاهی شناخته بود، ابلاغ کند. روث به این عمل لیدیا بد گمان بود. تا سال ۱۹۶۵, سال کشته شدن باتلر، هیو ردموند پنج سال دیگر را در زندان شانگهای سپری کرده بود. در طول آن سال ها، به نظر می رسید سیر تاریخ، سرعتی غیر عادی به خود گرفته است. جنگ کره آغاز شده و با کشته شدن ۵۵۰۰۰ آمریکایی خاتمه یافته بود. استالین درگذشته بود. ایالات متحده نخستین بمب هیدروژنی خود را آزمایش کرده بود. فرانسه با شکست در نبرد دین بینفو در ویتنام, سرشکسته شده بود و آیزنهاور اخطار کرده بود که کشورهای جنوب شرقی آسیا نیز در خطر سقوط در دامان کمونیسم قرار گرفتهاند. از جنجال و عوام فریبی سناتور جومککارتی ، جز برای کسانی که زندگیشان بر باد رفته بود، تنها خاطرهای تلخ و آزار دهنده بر جا مانده بود. مک کارتی سال بعد در ۴۶ سالگی در گذشت. الکل کبد او را داغان کرده بود. قلهی اورست فتح شده و نمایشنامهی «در انتظار گودو » نوشتهی ساموئل بکت، قلب دوست داران تئاتر را تسخیر کرده بود.
در طول تمام آن سال ها و با همهی آن تغییرها و تحولات در دنیا ، ردموند مبارز و مغرور در سلول خود در زندان شانگهای به سر می برد، اما به رغم جدا افتادن از دنیای خارج، فراموش نشده بود. انجمن شهروندان یانکرز که برای آزاد سازی او تشکیل شده بود، در راه زنده نگه داشتن نام او در افکار عمومی مبارزه میکرد که البته گردانندهی پشت صحنه، CIA بود. CIA بود که ترتیب بسیاری از میتینگ ها و فعالیتهای انجمن را میداد و هم چنین تامین کنندهی منابع مالی لازم بود.
در ماه ژوئن سال ۱۹۵۶، هم زمان با کشته شدن باتلر، شانس کمکم به ردموند روی آورد. درآن ماه، او و چهار کشیش آمریکایی دیگر از زندان به یک خانهیشخصی انتقال یافتند؛ جایی که در آن از آزادی فردی بیش تری برخوردار بودند. البته هنوز زندانی محسوب میشدند. پس از پنج سال سکوت به ردموند اجازه داده شده بود ماهی یک بار و در دو صفحه نامهای به مادرش بنویسد. واضح است که او اجازه نداشت در آن نامه ها به وضعیت و شرایط خود در زندان اشارهای کند. در بیست و سوم ژوئیه، ردموند نشست تا در مورد بهتر شدن شرایط زندگی خود برای مادرش نامه ای بنویسد. حتی وضع تغذیه او نیز بهتر شده بود و ردموند اظهار کرد که دیگر نیازی نیست مادرش برای او گوشت و پنیر بفرستد.در مقابل از او درخواست کرد که کارتن کارتن سیگار و پودر شیرینی برای اش فرستاده شود. او هم چنین می خواست که ستون مربوط به اخبار ورزشی روزنامهی دیلینیوز را برایاش بفرستند. در نامه اشاره ای به احتمال آزاد شدن خود نکرده بود. با پایان فصل بیس بال، او اخبار مربوط به مسابقه های فوتبال و مسابقه های کشتی را می خواست. تنها راه آگاهی از تغییر فصول مختلف، صرفه نظر از افزایش درجهی رطوبت و سرمای بیش تر در زمستان, تعقیب مسابقه های دوره ای و فصلی ورزشی بود.
در دسامبر سال۱۹۵۶، انجمن یانکرز با حمایت CIA، مبارزه ای بی امان را با نوشتن تعداد بی شماری نامه به مراجع مختلف آغاز کرد. همه، بزرگسال و کودک، ده ها هزار نامه نوشتند و آزادی ردموند را خواستار شدند. همهی آن نامه ها خطاب به مائوتسه تونگ بود. در آن میان، دوفلیس که در CIA به یاور و دلسوز یتیمان و بیوه زنان مشهور بود به مادر ردموند اطمینان داد که سازمان هرگز او را فراموش نکرده و تا آزادی او آرام نخواهد نشست.
گرچه در درون دولت، عناصری در راه آزادی ردموند تلاش می کردند، کسانی هم بودند که به نظر می رسید گرفتار مسائلی دیگر هستند و یا این که از انعطاف لازم برای استفاده از فرصت های مناسب برخوردار بودند. وزارت کشور طی مذاکره های ژنو، فشارهای زیادی به چین وارد کرد که منجر به آزادی چهل و یک امریکایی اسیر در چین شد. اما در آن مذاکره ها نامی از ردموند و دو خلبانی که به علت سقوط هواپیما در نوامبر ۱۹۵۲ در چین به زندان افتاده بودند، برده نشده بود. وزارت امور خارجه، صرفاً ادعای دولت چین مبنی بر جاسوس بودن هیو و آن دو خلبان را تکذیب می کرد. مکرراً تاکید میشد که آن دو خلبان، طی پرواز عادی بین ژاپن و کره دچار حادثه شده اند. آیزنهاور، رییس جمهور امریکا نیز با کسانی که عزیزانشان در چین اسیر بودند ملاقات کرد، اما از دیدار با روث ردموند خودداری کرد. این برخورد موجب رنجش فراوان روث شده بود.
سرانجام و ناراحت کنندهتر از همه این که، دولت امریکا، شهروندان آمریکایی را از سفر به چین منع کرده بود. در ۲۳ مه ۱۹۵۷, روث ردموند با وزیر امور خارجه، جان فاستر دالس و سفیر امریکا در چین و کارکنان بخش امور چین ملاقات کرد. اما با همهی تلاشی که کرد، نتوانست اجازهی سفر به چین را بگیرد. از نظر دولت این عمل بر خلاف قانون بود. به رغم گذشت شش سال از بر سرکار آمدن رژیم مائو، هنوز آمریکا طوری رفتار میکرد که انگار این پرجمعیت ترین کشور دنیا وجود خارجی ندارد! آن چه بیش از همه روث را می آزرد این بود که سال پیش ، دولت چین از طریق رادیو پکن از خانوادههای زندانیان دعوت کرده بود تا از عزیزان خود در چین دیدار کنند. فارغ از این که آن دعوت فقط یک برنامهی تبلیغاتی و نمایشی بود یا برای رعایت حقوق بشر و یا هردوی این ها، به هر صورت نور امیدی در دل روث روشن کرده بود؛ امید به این که شاید سرانجام امکان دیدار با فرزند خود را به دست آورد؛ اما وزارت امور خارجه با رد درخواست صدور مجوز سفر به چین، آن امید را به یاس تبدیل کرد. گرچه واشنگتن به شدت خواهان آزادی ردموند و دو خلبان دیگر به نام فکتو و داونی بود, به همان اندازه نیز مایل بود از آن بهره برداری سیاسی کند و امتیازهایی به دست آورد. دولت آمریکا همواره از این سه نفر به عنوان انسان های بیگناهی که بی دلیل در دست دشمن اسیرند نام می برد و از این ماجرا در تبلیغات ضد کمونیستی خود استفاده می کرد.
تقاضای مداوم و مکرر برای آزادی آنان به عنوان فریادی بر ضد کمونیسم تلقی می شد. این سه آمریکایی اسیر دردست دشمن کمونیست ،پس از چند سال به نمادی برای نشان دادن بی رحمی و بربریت رژیم چین تبدیل شده بودند.در میان طبقهی کارگر و فرودست، شدت و حدت این بی عدالتی، نشانهی بارز جنگ سرد و یکی از نتایج مخوف و هولناک مورد انتظار آن تلقی می شد. چیزی که البته تطابق چندانی با واقعیت نداشت. اگر تمام حقایق برای مردم فاش می شد و همه می فهمیدند که آن سه نفر، ماموران مخفی CIA بودهاند که در حال انجام عملیات جاسوسی دستگیر شدهاند و این که آنان تنها بخشی از عملیات وسیع تهاجمی و تجاوزکارانه مخفی آمریکا بر ضد دولت چین هستند، مردم آمریکا ناچار میشدند در مورد زندانیان خود به قضاوتی دوباره و متفاوت بنشینند. هیچ دولتی از اقدام های جاسوسی در کشورش نمیگذرد. در مورد آمریکا، مشکل بزرگ تری هم وجود داشت: پس از آن که واشنگتن سال ها با آن شدت و حدت جاسوسی بودن آنان را انکار کرده بود، دیگر کوتاه آمدن در این مورد ، و تأیید واقعیت، موجب خدشهدار شدن اعتبار، و جدی گرفته نشدن تمام ادعاهای آتی آن دولت میشد.
هیچ کس به خوبی خود ردموند این را درک نمیکرد. آن سه نفر تنها زندانی نبودند، بلکه قربانیان جنگ سرد نیز به شمار میآمدند، این نیز مزید بر علت بود که در طول سالهایی که آنان در بند بودند، بر تعداد و شدت عملیات سری برای براندازی رژیم مائوتسه تونگ افزوده شده بود. این عملیات به دست عدهای از ماموران در داخل خاک چین در قالب کمک به گروههای ناسیونالیست به جا مانده در چین و تهیهی ملزومات و تجهیزات ونیروی انسانی مورد نیاز آن ها صورت میگرفت. تعداد دیگری از ماموران نیز به انجام عملیات سری در مرزهای چین اشتغال داشتند. در سال ۱۹۵۷، سازمان CIA بر اساس برنامهای پیش رفته، شروع به استخدام و به کارگیری عدهای از مهاجران تبتی، هندی، و نپالی کرد. آنان دورههای آموزشی بسیار سری را در کلرادو گذرانیدند و در آن جا شیوههای خرابکاری بر ضد چینیها را آموختند. کلرادو به این منظور برای این کار انتخاب شده بود که از نظر ارتفاع از سطح دریا شبیهترین محل به موقعیت تبت بود.
سیا بسیاری از پناهندگان را به آمریکا انتقال داده بود. آن مردم در طول پرواز مدام به چرخاندن تسبیح یا مراقبه مشغول بودند.
منبع : سایت وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰