نابغه استتار

شبانگاه ۲۳ ژوئن ۱۹۵۳ «جیمز بوزارت» جوانک ۱۳ سالهی روزنامه فروشی نیویورکی، زنگ در خانهی یکی از مشتریاناش را در خیابان «فوستر» به صدا در میآورد تا پول هفتگی خود را دریافت کند.خانم صاحب خانه در حالی که اسکناسی یک دلاری به او میداد گفت: « متاسفام جیمی، پول خرد ندارم.» جیمی پول خردهایی را
کد خبر : 14110
تاریخ انتشار :
چهارشنبه 26 اسفند 1394 - 10:39


دو بانویی که در آپارتمان روبرویی زندگی میکردند، یک دلار پول خرد فراهم آوردند. جیمی بقیهی پول خانم صاحب خانه را پس داد و در حالی که سکهها را در دستاش بالا و پایین میانداخت، خداحافظی کرد. با عجله از پلهها پایین رفت که ناگهان پایاش به لبهی پله اصابت کرد و تعادلش را از دست داد. با زحمت زیاد دستاش را به میلهی حافظ پله گرفت و نگذاشت از پله سقوط کند، اما سکهها به زمین ریختند. جیمی که خم شده بود تا سکهاش را جمع کند، ناگهان متوجه شد که لبهی یکی از سکههای ۵ سنتی، شکاف خورده است. در شکافی که بین دو نیمهی سکه ایجاد شده بود فیلم بسیار کوچکی قرار داشت. جیمی با شگفتی فراوان، فیلم را جلوی نور چراغ گرفت و به زحمت، عددهایی را که روی آن ضبط شده بود مشاهده کرد، چه کشف هیجان انگیزی!
کشف این سکهی ۵ سنتی عجیب، جیمی را چنان به هیجان آورد که موضوع را با دوستاناش در میان گذاشت. یکی از آنها موضوع را با پدرش که پلیس بود مطرح کرد و او هم به نوبهی خود یکی از کمیسرهای مافوق خود را از ماجرا مطلع کرد. این کمیسر موضوع را کتباً به اطلاع بخش پیگیری سازمان اف.بی.آی رسانید، دو روز بعد مامورین اف.بی.آی به خانهی جیمی رفته و از وی خواستند تا سکهی ۵ سنتی توخالی و فیلم داخل آن را به آنها تحویل دهد. مامورین به جیمی گفتند احتمال دارد ماجرای مهمی را کشف کرده باشد. در دفتر نیویورک سازمان، مامورین اف.بی.آی ، فیلم را به دقت مورد بررسی قرار دادند. فیلم، حاوی ده ستون عدد بود که با ماشین تحریر نوشته شده بود و هر ستون از ۲۱ ردیف اعداد ۵ رقمی تشکیل میشد، شکی نبود که این فیلم ، یک پیام کد بندی شدهی رمزی بود. پس سکه و فیلم را به آزمایشگاه مرکزی اف.بی.آی در واشنگتن فرستادند.
در این جا بود که دقیقترین آزمایشها بر روی سکه انجام گرفت. یکی از نیمههای این سکه متعلق به سکهی ۵ سنتی بود که در سال ۱۹۴۸ ضرب شده بود و بر روی آن تصویر توماس جفرسون (سومین رییس جمهور ایالات متحده) دیده میشد. در حرف «آر» کلمهی «تراست» (trust) ، سوراخ نامریی و بسیار ریزی کنده بودند به طوری که میشد سوزن یا هر جسم نوک تیز دیگری را در این سوراخ فرو کرد و با فشار به نیمهی دوم، دو سوی سکه را از هم باز کرد. نیمه دوم سکه که بر روی آن نقش عقاب ایالات متحده دیده میشد، از سکه ۵ سنتی دیگری جدا شده بود که تاریخ ضرب آن به سالهای بین ۱۹۴۲ تا ۱۹۵۴ بر میگشت. این نیمه از آلیاژ مس و نقره ساخته شده بود و همه میدانند که این آلیاژ در سالهای جنگ جهانی، که آمریکا دچار کمبود فلز نیکل بود برای ضرب سکه مورد استفاده قرار میگرفت.
در این میان ، مامورین اف.بی. آی تمام محلهی بروکلین را زیر پا گذاشتند تا شاید نشانه یا خبری درباره منشاء این سکه به دست آورند. دو خانمی که پول جیمی را خرد کرده بودند طبیعتاً به خاطر نمیآوردند که سکه را از کجا به دست آوردهاند. مغازهداران اطراف، یک به یک بازجویی شدند. اما مامورین اف.بی.آی موفق به کشف منشاء این ۵ سنتی عجیب نشدند. رمز پیامی که روی فیلم ضبط شده بود نیز کشف نشد اما اکنون سازمان اف. بی.آی میدانست که در نیویورک جاسوسانی به فعالیت مشغولاند.
جنگ کره، تازه به پایان رسیده بود و جنگ سرد با روسیهی شوروی در چندین نقطهی مهم و استراتژیک جهان در حال «داغ» شدن بود. جاسوسی که در نیویورک ، یعنی بزرگ ترین شهر ایالات متحده، از موقعیت مطمئنی برخوردار بود، میتوانست تحرکات نیروهای نظامی و کشتیها را زیر نظر داشته باشد و هم چنین قادر بود نقشههای نظامی و اسرار اتمی را به چنگ آورد و برای دشمن بفرستد؛ اما این جاسوس که بود؟ در کجا زندگی میکرد؟ و چگونه میشد او را پیدا کرد؟
مراحل زندگی یک جاسوس
او در این زمان، دقیقاً ۵۳ ساله بود، و اندامی لاغر داشت، اما با این حال، هیکل تکیدهاش نیرومند به نظر میرسید. ناماش چه بود؟ نامهای زیادی داشت: آندریو کایوتیس، امیل گولد فوس، مارتین کولینس، یا فقط مارک، ویا آن طور که سرانجام در بازجویی اعتراف کرد رودلف ایوانویچ آبل. احتمالاً این نام هم اسم واقعی او نیست. «آبل» در فهرست نامهای سازمان جاسوسی اتحاد شوروی، یکی از اسمهای مستعاری است که موارد استفادهی فراوانی دارد. هیچ کس در ایالات متحده ، حتی گروه جاسوسان روسی ساکن این سامان، نام واقعی او را نمیدانستند.
بیست و پنج ساله بود که ازدواج کرد و هم زمان، به صفوف سازمان پلیس مخفی اتحاد شوروی پیوست. او را به بخش جاسوسی در کشورهای بیگانه فرستادند پس از زمانی کوتاه، مسؤولیت آموزش زبان انگلیسی به کارآموزان رشتهی جاسوسی را به عهده گرفت، اما کمی بعد ماموریتهای جاسوسی مهمی در خارج از کشور به وی واگذار شد. در سالهای جنگ جهانی، به پاس خدمات فوقالعاده ارزندهاش در مبارزه علیه آلمان نازی، به دریافت مدال افتخار نائل آمد. بنابراین در سال ۱۹۴۷، جاسوسی کارآزموده و مجرب و ماهر محسوب میشد.
در سال ۱۹۴۷، بخت و اقبال، یار سازمان جاسوسی اتحاد شوروی شد «آندریوکایوتیس» ـ منظور کایوتیس واقعی است ـ تصمیم گرفت به میهن اجدادیاش بازگشته و در جمع عزیزان اش جهان را وداع گوید. کایوتیس در لیتوانی به دنیا آمده. در سال ۱۹۱۶ به ایالات متحده مهاجرت نمود و در سال ۱۹۳۰ به تابعیت کشور آمریکا در آمد. تا ۱۵ ژوئیه ۱۹۴۷ در شهر دیترویت زندگی میکرد و آن گاه تصمیم گرفت با توجه به وضع مزاجی بدی که داشت به نزد خویشاونداناش در لیتوانی باز گردد. نکتهی مسلم آن است که در آمریکا، پاسپورتی به نام این مرد صادر شده بود. وی از زادگاهاش، نامهای خطاب به دوستان آمریکاییاش نوشت و متذکر شد که در یکی از بیمارستان های لیتوانی بستری است پس از آن، هیچ اثری و خبری از او به دست نیامد.
کایوتیس در این بیمارستان درگذشت و پاسپورتاش به دست مامورین کا.گ.ب افتاد. این پاسپورت هنگامی دوباره آفتابی شد که مردی در لنگرگاه بندر «لوهاور»، بر کشتی اقیانوس پیمای عظیمی سوار شد. این مرد رودلف ایوانوویچ آبل بود. وی در روز ۱۴ نوامبر ۱۹۴۸، در ایالات «کبک» پا به خاک کشور کانادا نهاد و با استفاده از پاسپورت خود، توانست بدون برخورد با مشکلی از کنترل مرزی و گمرکی عبور کند. به این ترتیب، سازمان جاسوسی شوروی در انجام یک عملیات بسیار تعیین کننده موفق شده بود: یکی از جاسوسان زبردست و عالی رتبهی شوروی به ایالات متحده راه یافته بود.
شبکهی جاسوسی گسترده میشود
آبل پیش از هر کار دیگر، به سفری طولانی در محدودهی فعالیتهای آتیاش اقدام کرد. آن گاه در سال ۱۹۴۹ به نیویورک رفت تا در آنجا مقر فرماندهی خود را سازمان دهد. در وهله نخست میبایست برای فعالیت جاسوسی خود، پوشش و محمل علنی مناسبی پیدا میکرد. باید پیشه یا شغل مناسبی دست و پا میکرد که درآمد آن برای گذراندن زندگیاش کافی به نظر برسد و در انظار عمومی، رفع سوءظن کند. اما پذیرفتن یک شغل عادی و معمولی هم برایاش ناممکن بود، زیرا وقت کافی در اختیار نداشت. تحویل گرفتن اطلاعات محرمانه و ارسال آنها به مرکز، یک شغل تمام وقت و پرزحمت است. افزون بر آن، شغل انتخابیاش باید به گونهای میبود که میتوانست وجود تجهیزات جاسوسی او را توجیه کند. دست کم نیاز به یک گیرندهی قوی داشت تا بتواند پیامهای رمزی را که از مسکو ارسال میشد، دریافت کند. در صورت امکان، نیاز به فرستنده هم داشت تا بتواند به ارسال پیام اقدام نماید. علاوه بر محلی مناسب برای حرفهی جاسوسی، نیاز مبرم به یک سری تجهیزات کامل عکاسی داشت: دوربینهای دقیق برای عکس برداری از اسناد مهم و اخبار محرمانه رمزی، دستگاههای مخصوص و انواع مختلف مواد شیمیایی ویژه برای کوچک کردن عکسها و تبدیل آنها به میکرو فیلم و میکرو پوینت«میکروپوینت» یا «میکرات»، عکس نگاتیو بسیار ریزی است که نسبت آن به اصل سند حدوداً یک به صد است. میکروپوینت، آن قدر ریز است که با چشم غیر مسلح، به ندرت توجه کسی راجلب میکند .
تجهیزات آبل، افزون بر آن چه گفته شد میبایست شامل کتابچههای ویژهی کد بندی و کشف رمز، ماشین مخصوص کدبندی، مرکبهای حاوی مواد شیمیایی مخصوص برای گزارش نویسی با خط نامریی و مواد لازم برای ظاهر کردن نوشتههای نامریی باشد. علاوه بر این لازم بود که برخی اشیای مصرفی ظاهراً معمولی که برای مخفی کردن و حمل و نقل فیلمها و اسناد سری مورد استفاده قرار میگرفت در محل کار آبل وجود داشته باشد، از قبیل: مداد و خودکار توخالی، تکمهی سردست با قطعهی رابط متحرک، فرچهی ریش تراشی ، چراغ قوه دستی ، باتری و سکه؛ یعنی اشیایی که به لحاظ ظاهر هیچ گونه سوء ظنی ایجاد نمیکنند و اصلاً معلوم نیست که در پشت ظاهر آنها، با مهارت، مخفیگاهها و محفظههای ظریفی تعبیه شده است. ضمناً آبل میبایست برای روز مبادا پیشبینیهایی میکرد و در محل کار خود، مقداری ابزار و وسایل تعمیر نگه داری میکرد تا در صورت خرابی دستگاههای جاسوسی، راساً قادر به راهاندازی آنها باشد، زیرا طبیعتاً نمیتوانست مثلاً دستگاه کدبندی خود را برای تعمیر به تعمیرگاه مجاور خانهاش ببرد.
انتخاب نیویورک به عنوان مقر فرماندهی آبل، امری تصادفی نبود. او به خوبی میدانست که مخفی شدن در هیچ شهر دیگر آمریکا به آسانی نیویورک نیست. تنها در این جنگل وسیع آسمانخراشها بود که هر نوع شیوهی غیر عادی زندگی یاکارهای عجیب و غیر معمول یک شهروند، جلب توجه چندانی نمیکرد. پس از چند روز تحقیق و بررسی محتاطانه، محلهای را برای سکونت انتخاب کرد که به اقتضای بافت اجتماعیاش، غیر عادی ترین برخوردها و شیوهی زندگی نیز، اموری بسیار عادی تلقی میشود: بروکلین، در حوالی ساختمان دادگاه فدرال. در ساختمان زشت و چندش آوری که در سال ۱۸۶۳ ساخته شده بود، آپارتمانی اجارهکرد.
مقری که این سرجاسوس روسی در استودیوهای موسوم به «اووینگتون» برای خود ایجاد کرده بود، مخفیگاهی ایدهآل بود. آپارتماناش در طبقهی پنجم بود و امواج رادیویی و بیسیم را بدون هیچ پارازیتی دریافت میکرد، به ویژه آن که میتوانست آنتن گیرندهاش را روی شیروانی پشتبام نصب کرده و سیم آن را از پنجره به اتاق بیاورد. همسایگاناش، هنرمندان پرحرارت و شلوغی بودند که هر یک به نوعی رفتاری غیرعادی و عجیب داشته و هیچ کدام با معیارهای شهروندان عادی زندگی نمیکردند. هیچ یک از همسایگان، او را به حساب نمیآوردند و حتی سری هم برایاش تکان نمیدادند.
آبل به صاحب خانه گفته بود متخصص عکس برداری وفیلمبرداری است و هزینهی زندگی خود را از ظهور و فتوکپی فیلم و عکس به دست میآورد. به این ترتیب، وجود تجهیزات عریض و طویل عکس برداری و مواد شیمیایی در استودیوی آبل، نیاز به هیچ گونه توضیح اضافی نداشت. ضمناً آبل که قبلاً اسم کایوتیس را انتخاب کرده بود، اکنون «امیل روبرت گولدفوس» نام داشت. سالها پیش شخصی به این نام واقعاً وجود داشت. وی در دوم اوت ۱۹۰۲ ـ یعنی در همان سال تولد آبل ـ در نیویورک به دنیا آمده، اما ۱۵ ماه بعد در ۹ اکتبر ۱۹۰۳ درگذشته بود. سند تولد این نوزاد که به نحوی نامعلوم در اختیار سازمان جاسوسی اتحاد شوروی قرار گرفته بود، اکنون مورد استفادهی این جاسوس زبردست بود.
آبل به منظور تکمیل چتر حفاظتی و پوشش مخفی خود، پس از تغییر نام از کایوتیس به گولدفوس، نام دیگری نیز برخود نهاد: مارتین کولینس، متولد ۱۵ ژوئیهی ۱۸۹۷٫ این نام و تاریخ تولد کاملاً جعلی بود، اما آبل، یک سند تولد جعلی به همین نام در جیب ، و اسناد مورد نیاز دیگری نیز با نام کولینس در اختیار داشت.
آبل با نام کولینس در هتل درجه سومی در غرب مانهاتان، آپارتمانی اجاره کرد. برای مامور کارکشته ومجربی چون سرگرد آبل، امری مسلم بود که به هیچ وجه جایز نیست در همان استودیوی اووینگتون که محل فعالیتهای جاسوسیاش بود زندگی کند. او هر روز صبح با نام مارتین کولیس آپارتماناش را در مانهاتان ترک میکرد، با مترو و اتوبوس به محل کارش میآمد و در آنجا به امیل گولدفوس، تکنیسین ماهر و پرکار عکاسی تبدیل میشد.
او در این زمان، دقیقاً ۵۳ ساله بود، و اندامی لاغر داشت اما با این حال، هیکل تکیدهاش نیرومند به نظر میرسید. او در محدودهی استاندارد زندگی میلیونها تن از ساکنین نیویورک زندگی میکرد و نسبت به آنان هیچ وجه تمایزی نداشت، به گفتهی یکی از آشنایاناش: « در عدم جلب توجه ، استاد بود.»
آبل در طول سالها بعد ، پوشش مخفی خود را به شبکهی بغرنج و پیچ در پیچی که سبب سردرگمی هر کسی میشد، تبدیل کرد. به تدریج، محفل کوچکی از دوستان برگزیده ایجاد کرد. مهمترین وجه مشترک دوستاناش آن بود که هیچ یک، کوچکترین علاقه و توجهی به سیاست نداشتند. آنها هنرمند بودند و زندگی برای آنها در نقاشی ومجسمه سازی خلاصه میشد. امیل گولدفوس از نظر آنها همکار و همراهی بود که گفته بود آلمانی تبار است و سالهای طولانی به عنوان تکنسین عکاسی در نیویورک و بوستون زحمت کشده و پول پسانداز کرده تا سرانجام بتواند سرگرمی مورد علاقهاش یعنی هنر بپردازد. در محافل دوستانه و خصوصی، او را به عنوان مردی آرام، مهربان، و تا حدی خجالتی میشناختند که به لحاظ دانش و اطلاعات عمومی، سرآمد همگان بود. انگلیسی را روان و با لهجهی عالی آکسفوردی صحبت میکرد و به نظر میرسید کتابهای هنری و ادبی بیشماری خوانده است. گولدفوس نه تنها در زمینهی زبانهای خارجی اطلاعات وسیعی داشت، بلکه در رشته های ادبیات ، تاریخ، هنر، و علوم نیز صاحب نظر بود.
آبل به طور ضمنی به دوستاناش گفته بود به علت ابتلا به بیماری سینوزیت، مجبور به استفاده از «بخور» است. به همین دلیل هم طبیعتاً مجبور بود هر چند وقت یک بار برای استفاده از آب و هوای بهتر به سفرهای کوتاه مدت برود . در چنین روزهایی که در سفر بود دل دوستان برایاش تنگ میشد و بیصبرانه به انتظار بازگشت او مینشستند.
دوستیهایش محکم، و کسانی که به دوستی برگزیده بود، قابل اعتماد بودند. حتی یک بار که دوستاناش سربزنگاه مچ اورا گرفتند، متوجه نشدند که این مرد واقعاً کیست و به چه کاری مشغول است. موضوع از این قرار بود که روزی دوستی شتابان و بیملاحظه، درست در همان لحظه که آبل مشغول دریافت پیام به زبان روسی از مسکو بود، به استودیوی او وارد شد، آبل که دست و پایاش را گم کرده بود، سراسیمه رادیو را خاموش کرد و همراه وی به استودیوی او در همین لحظه تلفن به صدا در آمد. دوستاش گوشی را برداشت و بیخیال گفت: «امیل این جاست، با دستگاه موج کوتاه او مشغول گوش دادن به رادیو مسکو هستیم.»
رنگ ازچهره آبل پرید و بیاختیار فریاد زد: « تو را به خدا دیگر هیچ وقت از این حرف ها نزن.» اما دوستاش که هیچ اشکالی در کار نمیدید از حساسیت آبل تعجب کرد. امیل رفیقاش مایل به گوش دادن به رادیو مسکو است. خب! چه اشکالی د ارد؟
در آن زمان امیل گولدفوس در محلهی بروکلین نیویورک، استودیویی اجاره کرده بود. توجه خاص اتحاد شوروی به جمع آوری اطلاعات، در مورد موارد و پروژههای زیر متمرکز بود: نتایج آزمایشها و تحقیقات کاملاً سری بر روی بمب اتمی و هیدروژنی، پژوهشهای علمی و عملی بر روی موشکهای جنگی و سفینههای فضایی، زیردریاییهای اتمی، دستگاههای رادار، تجهیزات ردیاب زیرآبی، حسابگرهای الکترونیکی، برنامه ریزیهای استراتژیک سرفرماندهی نیروی زمینی و هوایی و دریایی، و تمام سیستمهای تسلیحاتی که مورد استفاده نیروهای مسلح قرار داشت یا در دست تکمیل و توسعه بود. مرکزیت سازمان جاسوسی شوروی از مامورین خود خواسته بود مرتباً دربارهی نظریههای موجود در افکار عمومی ایالات متحده، و حتی دربارهی وضع بهداشتی اقشار مختلف مردم، گزارش تهیه کنند. برای مسکو، هیچ رویدادی آن قدر بیاهمیت ، و هیچ عقیدهای آن قدر حقیر نبود که از کسب خبر دربارهی آن خوشحال نشود.
آبل دقیقاً در چارچوب همین برنامهکار میکرد و برای این منظور، تعداد ناشناختهای از مامورین دون پایهی جاسوسی را سازمان دهی کرده و ضمن هدایت، به آنها دستورها و ماموریتهای مختلفی میداد. پس از آن که مامورین، اطلاعات مورد درخواست آبل را به دست میآوردند، دوباره سراغ او آمده و موارد را تحویل میدادند. آبل، راه ارسال موارد به مسکو رامیدانست . او آنها را در عجیبترین مکان جاسازی میکرد: در سوراخ بند کفش یکی از دیپلماتها، در فرچهی ریش تراشی یکی از ملوانها، یا در درون سکهای که در جیب شلوار یکی از مسافرین هواپیما قرار داشت.
برای فرستادن اسرار دولتی آمریکا به مسکو، راههای زیادی وجود داشت. شیوهی مورد علاقه ابل آن بود که عکس اسناد را آن قدر کوچک میکرد تا به میکروپوینت تبدیل میشدند، آن گاه، آنها را تحت عملیات خاصی قرار میداد تا مانند برف سفید شوند و متن داخل آن نامریی میشد. این نقطههای نامریی، تنها پس از آن که توسط کارشناس مجرب، تحت عملیات ویژهای قرار میگرفت، دوباره محتوای سری خود را مریی میساخت. آبل پس از نامریی کردن میکراتهای خود، مجلهای میخرید، جلد آن را میکند، گیرهی فلزی دوخت مجله را از آستری عطف باز میکرد و بیرون میکشید، و آنگاه، میکراتها را از طریق سوراخهای گیره، در پشت آستری عطف جاسازی میکرد، سپس دوباره گیرهی فلزی را سرجایاش قرار میداد، و جلد را به روی آستری عطف میچسباند. آبل پس از پایان عملیات هنرمندانهاش بر روی این مجله، آن را لوله میکرد و پس از بستهبندی به عنوان «مطبوعات» به آدرس مخفی جاسوسان روسی در پاریس میفرستاد. این مامورین، وظیفه رساندن محموله را به مسکو بر عهده میگرفتند. حتی اگر اف.بی.آی یا سازمان جاسوسی برون مرزی امریکا یعنی سیا به این مجله مشکوک میشدند، پیدا کردن نقطههای بسیار ریز و سفید رنگ میکراتها امری تقریباً محال و غیر ممکن بود.
آبل همان زرنگی و دقتی که در مخفی کاری و ایجاد پوشش مناسب به کار برده و همان احتیاط و دوراندیشی را که در رساندن اسناد محرمانه و مهم به مسکو از خود نشان میداد، در رعایت دقیق وسخت گیرانهی تمام اصول و مقررات امنیتی نیز به کار میبرد. مامورین تحت امر وی، هرگز نام مارتین کولینس یا امیل گولدفوس، این متخصص عکاسی ونقاش آماتور رانشنیده بودند. آنها فقط «مارک» را میشناختند؛ موجودی اسرار آمیز وکاملاً بیچهره و ناشناس که در چندین نقطهی خلوت و دورافتاده در محلههای مختلف نیویورک برای آنها پیامهای محرمانه میگذاشت.
آبل برای این که محفظههای نام برده و اسناد و مدارک جاسازی شدهی درون آنها ـ مانند واقعهای که در مورد سکهی ۵ سنتی یاد شده اتفاق افتاد ـ به دست نامحرم نیفتند، با مامورین زیردست خود ، قرار یک سیستم علامت گذاری دقیق را گذاشته بود. هرگاه که مامور زیر دست آبل، بر روی دیوار یکی از ایستگاههای کم رفت و آمد مترو، یک علامت افقی را که با گچ آبی کشیده شده بود، مشاهده میکرد، در مییافت که در محل از پیش تعیین شده برایاش پیغامی گذاشتهاند. بر عکس، علامت عمودی نشانهی این مفهوم بود: پیام دریافت شد.
چنان چه دیدار شخصی آبل با یکی از مامورین زیردست، غیرقابل اجتناب میشد، قرار ملاقات را در سالن تاریک یک تئاتر، یا در فضای نیمه تاریک یکی از میخانهها میگذاشت. در این لحظه ها ،آبل صورت خود را در زیر لبههای پهن کلاهاش مخفی میکرد و خود را پیک از همه جا بیخبری جا میزد که تنها هنرش ، دانستن کلمه رمز است. مخفی کاری شدید و دقت بیش از حدی که آبل به کار میبرد، با توجه به محل وقوع این حوادث ، بسیار عجیب و باور نکردنی به نظر میرسید: نیویورک شهری است که هر روز و هر ساعت در خیابانهای آن، عجیبترین و غیرقابل تصورترین مناظر درملاء عام خود نمایی میکند.
این که آبل در مورد چه پروژههایی جاسوسی کرده بود، هرگز مشخص نخواهد شد. با این حال برخی از حدسها، تصوری عمومی از این امر به دست میدهد. ورود آبل به نیویورک در همان سالی بود که روسیه ، نخستین بمب اتمی خود را با موفقیت آزمایش کرد. در ماههای بعد از این رویداد، جاسوسانی که اسرار ساختمان بمب اتمی را به شورویها داده بودند دستگیر شدند: خانم و آقای روزنبرگ، دیوید گرین گلاس، هری گولد، آلن نانمی، کلاوس فوکس، و چندین جاسوس دیگر به پشت میلههای زندان منتقل شدند و دو شبکهی جاسوسی بسیار وسیع شورویها در ایالات متحده کشف و نابود شد.
پس از بر چیده شدن شبکههای جاسوسی اسرار اتمی ، آبل به صاحبان قدرت در کاخ کرملین کمک بسیار مؤثری نمود و شبکهی جاسوسی جدیدی در ایالات متحده به وجود آورد. او جاسوسان و مامورین اطلاعاتی جدیدی را به شبکه جذب نمود، آنها را آموزش داد، و به مامورین باقیمانده از شبکهی متلاشی شدهی پیشین ، روحیه بخشید.آبل، جاسوس کا.گ.ب با بهره گیری از اسامی مختلف، وارد نیویورک شد و در حرفهی عکاسی، به عنوان پوششی برای فعالیتهای جاسوسی ، مشغول به کار شد.وی شبکهای از جاسوسان را در امریکا تشیکل داد که بدون این که او را بشناسند با آنان کار میکرد و اخبار و اطلاعات را جمعآوری کرده و از طریق پاریس برای مسکو میفرستاد …
همکار بیلیاقت
به تدریج دامنه و وسعت کارها به جایی رسید که انجام همهی آنها برای یک نفر ناممکن بود. به احتمال زیاد، همین واقعیت، در لو رفتن آبل، نقش مهمی ایفا نمود. سرکشی به مخفیگاههایی که فاصلهی زیادی از هم داشتند، کد بندی پیامهای ارسالی، کشف رمز پیامهای دریافتی، کار باگیرندهی موج کوتاه و فرستندهی بیسیم، و بالاخره، هدایت وکنترل شبکهی جاسوسی وسیع که در سراسر آمریکا پراکنده بود، وقت و توان او را به طور کامل اشغال کرده بود. واضح بود که آبل، دیگر به تنهایی قادر به انجام تمام وظایفاش نبود و مسکو برای این مشکل، چارهای اندیشید. قرعه به نام مردی به نام «راینو هایهانن» افتاد.
او در سن ۱۹ سالگی به عنوان آموزگار درس خوانده و تمام عیار محسوب میشد. تازه دو ماه بود در دبستانی به عنوان آموزگار مشغول شده بود که سازمان جاسوسی اتحاد شوروی (NKWD) به سراغاش آمد و او را جذب نمود. اتحاد شوروی در آن زمان ـ یعنی سال ۱۹۴۰ ـ در صدد حمله به خاک فنلاند بود و هایهانن در مقام مترجم به روسها خدمات شایانی کرد. او خیلی زود در تمام موارد و مسائل مربوط به فنلاند، کارشناسی مجرب شد که در زمینههای مورد علاقهی سازمان جاسوسی، بامسؤولین سازمان، رایزنی میکرد. به پاس خدمات ذی قیمت و تواناییهای سرشارش، او را به عضویت حزب کمونیست پذیرفته و به عنوان سرجاسوس سازمان امنیت اتحاد شوروی در فنلاند منصوب نمودند.
در تابستان ۱۹۴۸، راینو هایهانن از سوی سازمان جاسوسی شوروی، به منظور به عهده گرفتن ماموریتی جدید و به مراتب مهمتر ، به مسکو فراخوانده شد. برای انجام این وظیفهی جدید، لازم بود که از زن و فرزنداناش جدا شود و افزون بر آن، میبایست زبان انگلیسی را نیز فرا گیرد. راینو، مدتی بعد ، تحت نام «یوجین نیکلای ماکی» دوباره علنی شد، اما این بار، یکی از شهروندان ایالات متحده محسوب میشد.
هایهانن به منظور تثبیت وضعیت پوشش علنی خود، موقتاً در شهر «تورکو» فنلاند مقیم شد. او خود را شهروندی معمولی وسختکوش جا زد که در آمریکا متولد شده و سند تولدش از آن کشور صادر شده است. هایهانن ـ که اکنون ماکی نام داشت ـ به منظور تکمیل شخصیت جعلیاش، با یک دختر جوان فنلاندی ازدواج کرد. خانوادهی واقعیاش که در شوروی زندگی می کرد نه مزاحم او شدند و نه برای سازمان جاسوسی شوروی، مزاحمتی فراهم آوردند. همسرش پذیرفته بود که ازدواج راینو با یک دختر فنلاندی، صرفاً به منظور مخفی کاری است.
هایهانن دو سال تمام تلاش کرد تا تحت نام ماکی، برای خود یک زندگی موجه و عادی بسازد و در سوم ژوئیه ۱۹۵۱ ، قدم بعدی را برداشت. به سفارت آمریکا در هلسینکی مراجعه کرد. سند تولدش را که در ایالات آیداهو صادر شده بود، رائه داد و اعلام نمود که میخواهد به سرزمینی که در آن متولد شده، بازگردد. کارمندان ادارهی مهاجرت آمریکا، سند تولد و دیگر مدارک او را با دقت و وسواس زیر ذره بین بردند، اما هیچ گونه نشانهی مشکوکی پیدا نکردند، و بنابراین در ۲۸ ژوئیه ۱۹۵۲، به وی ـ یعنی هایهانن، افسر سازمان جاسوسی شوروی ـ ویزای ورود به ایالات متحده را دادند. راینو برای کسب دستورهای جدید، در حالی که در صندوق عقب اتومبیلی پنهان شده بود. به مسکو بازگشت. همه چیز به خوبی برگزار شد و هایهانن، کاملاً آماده بود.او چندی پس از مراجعتاش از مسکو، در روز ۲۱ اکتبر ۱۹۵۲ با کشتی وارد بندر نیویورک شد.
آبل اصلاً قصد نداشت دیوار امنیتی محکمی را که به زحمت برای خود ساخته بود، با بیاحتیاطی به خطر اندازد و از این مامور جدید به طور رسمی، یا با قیل و قال استقبال کند. هایهانن ـ ماکی، که اکنون نام مستعارش ویک بود ـ پیش از هر چیز میبایست ثابت میکرد که فردی قابل اعتماد و مطمئن است.
آبل دو سال تمام ازهر گونه تماس شخصی با هایهانن پرهیز کرد و برای تماس با او شخصی با نام مستعار «میخائیل» را تعیین نمود. هایهانن و میخائیل ، نخستین دیدار سری خود را در برکلین انجام دادند.
در آوریل ۱۹۵۴، نظر سازمان ضداطلاعات آمریکا متوجه میخائیل شد. اما وی به محض آن که متوجه شد مورد سوءظن قرار گرفته است، سراسیمه و به حالت فرار، خاک ایالات متحده را ترک گفت، از این لحظه به بعد، آبل، شخصاً با هایهانن تماس گرفت، اما هایهانن، آبل را فقط با نام «مارک» میشناخت. اولین قرار در اوت ۱۹۵۴ برگزار شد. برای این دیدار، جملهی رمزی هم معین شده بود، اما وقتی آبل سررسید، اظهار داشت: «نیازی به گفتن کلمهی رمز نیست. میدانم که شما همان فرد مورد نظر هستید. برویم.» با هم به کافهای که در نزدیکی قرار داشت رفتند و مفصلاً دربارهی مسائل مورد علاقهاشان، گفتگو نمودند.
آبل در این فرصت به تماشای مامورش پرداخت و دربارهی او به تفکر نشست. او خود را با مردی کوتاه قد و با هیکل پف کرده و گوشتآلود مواجه دید. برای آبل که زندگی محقر و زاهدانهای را میگذراند، این علایم نشانهی خوش گذرانی و عشرت طلبی بیش از حد بود و از این بابت اصلاً خوشحال نبود. اما از سوی دیگر، سازمان کا.گ.ب که از نظر او تنها مرجع موجه و تعیین کننده و بهترین سازمان جاسوسی جهان محسوب میشد، زحمت فرستادن هایهانن به ایالات متحده را برخود هموار کرده بود، بنابراین باید قبول میکرد که این مرد حتماً ماموری قوی و مطمئن است.
در روزهای بعد، آبل و هایهانن مشترکاً به سفرهای اکتشافی کوتاهی رفتند. آبل قصد داشت برای خود فرستندهی موج کوتاهی مستقر کند تا بتواند مستقیماً با مسکو تماس برقرار نماید. هایهانن که در آن زمان همراه با همسرش در یکی از محلههای فقیر نشین شهر نیویورک زندگی میکرد، روزهای متمادی، آبل را به «وست چستر کانتی»که در شمال شهر قرار دارد برد تا جای مناسبی برای استقرار فرستنده پیدا کنند. در چندین محل مختلف، آزمایشهایی به عمل آوردند که در نتیجه معلوم شد در این مکانها امواج رادیویی به خوبی دریافت نمیشود. ناچار در نیوجرسی به جستجو پرداختند، اما بهای تنها خانهی مناسب برای استقرار فرستنده در این محل، به ۱۵۰۰۰ دلار بالغ میشد. این مبلغ هنگفت حتی برای سازمان جاسوسی اتحاد شوروی نیز بیش از حد گران بود.
در یکی از همین سفرها بود که بار دیگر فرصت یافت جنبههای منفی مامور جدید، یعنی هایهانن را تجربه کند. آبل یک دستگاه گیرندهی کوچک همراه داشت که آن را در فندک اتومبیل جاسازی کرده بود. هنگامی که با فرا رسیدن ساعت مقرر، گیرنده شروع به کارکرد، آبل از هایهانن خواست تا اخبار ارسالی را یادداشت کند ( پیامهای مسکو به صورت الفبای مورس ارسال میشد). هایهانن کمی این دست و آن دست کرد و سپس با شرمساری اعتراف کرد که از علایم مورس هیچ اطلاعی ندارد. آبل از شدت حیرت و خشم زباناش بند آمد. چه طور ممکن بود یک مامور مخفی کا.گ.ب از علایم مورس بی اطلاع باشد؟! فوراً به هایهانن دستور اکید داد تا هر چه زودتر به فراگیری این فن که از مبادی حرفهی جاسوسی است و هایهانن از یادگیری به موقع آن خودداری کرده بود، بپردازد.
در ماههای بعد، آبل، ماموریتها و وظایف مختلف و متنوعی را به هایهانن محول نمود: پیداکردن سرجوخه «روی رودس»که در زمان فعالیتاش در سفارت آمریکا در مسکو، برای شوروی جاسوسی کرده بود، تماس با مهندس سوئدی، و جذب مامور جدیدی به تشکیلات جاسوسی. هایهانن در همهی این موارد، موفق به یافتن افراد مورد نظر نشد. ناتوانی هایهانن ، روز به روز برشگفتی آبل میافزود.در سال ۱۹۵۵، کمی پیش از آن که آبل برای گذراندن مرخصی خود راهی اتحاد شوروی شود به هایهانن ماموریت داد که به پارک «برمانتن» واقع در شمال شهر نیویورک رفته و ۵۰۰۰ دلار پولی را که در مخفی گاه پنهان کرده بود، بیرون آورد. آبل این پول را چندی پیش ، شخصاً در این مکان چال کرده بود. هایهانن ماموریت داشت پول را به خانم «سوبل» تحویل دهد. این خانم، همسر مارتین سوبل، جاسوس آمریکایی بود که در افشای اسرار اتمی ایالات متحده به نفع شوروی شرکت داشت و به همین خاطر، بعدها به ۳۰ سال زندان محکوم شد. جاسوسان روسی میدانستند که تحویل پول به خانم سوبل، مشکل و خطرناک است، زیرا آپارتمان خانم هلن سوبل، به طور شبانه روزی زیر نظر و کنترل مامورین اف.بی.آی قرار داشت.
خانم سوبل پس از دستگیری، در جلسهی بازجویی خود، به شدت، دریافت این پول را انکار کرد و اعلام داشت که هیچ اطلاعی دراین باره ندارد. او راست میگفت . هایهانن مشکل را به شیوهی مخصوص خود حل کرده بود: پول را از مخفیگاه بیرون آورده و به جای انجام ماموریت، تمام آن را به جیب زده بود!! ، اما پس از بازگشت آبل از مسکو، به وی اطمینان داد که پول را به خانم سوبل تحویل داده است. هایهانن پس از این واقعه، دیگر احساس خوشی نداشت. او به خوبی میدانست که در هیچ یک از ماموریتهای محوله از سوی «مارک»، موفق نبوده و فردی بیخاصیت و محکوم به شکست است. حال، افزون بر ناکامیهای پیاپی، ۵۰۰۰ دلار پول دولت اتحاد شوروی را بالا کشیده و در کمال بیشرمی، به افسر مافوق خود دروغ گفته بود. این رویدادها، عواقب وخیمی داشت. هایهانن اکنون دیگر از آبل، یعنی رئیس بیواسطهی خود، به شدت متنفر شده بود.
آبل با سخت گیری فوق العاده، او را وادار به فراگیری فوت و فنهای حرفهی جاسوسی میکرد. پس از آموزش مورس، نوبت به فراگیری فن ظهور فیلم و تبدیل فیلم میکرات رسید.آبل عقیده داشت که این فوت و فن هم جز آموزشهایی است که هایهانن میبایست پیش از آمدن به آمریکا در خاک شوروی فرا میگرفت. هایهانن از سرکوفتها و تحقیرهای علنی آبل خسته شده بود و احساس میکرد که این جاسوس کارکشته و با فرهنگ روس، او را که فرزند یک کشاورز ساده و هالو بود، مسخره میکند. مقررات و تمهیدهای امنیتی، که آبل دائماً به کار میبرد او را عصبی و خسته کرده بود و حوصله و تواناش را برای انجام بسیاری از امور سربرده بود: سرکشی روزانه به صندوقهای پستی مرده، علامت گذاری با گچ، رعایت تمام اصول مخفی کاری، و … سرانجام خشم و نفرت از آبل، و ترس و تردیدش از بابت دزدی پول دولت، او را به مصرف بیش از حد الکل کشانید. بارها به علت می گساری فراوان و مستی و خماری، سرزدن روزانه به صندوقهای پستی مرده را فراموش میکرد. آبل باخشمی بی پایان، ناظر این واقعیتها بود.
با این حال، آبل به کسی که بتواند دست کم تا حدی در انبوه کارها ـ به ویژه، در امر کپی برداری و عکاسی ـ به او یاری رساند، نیازمند بود. به همین دلیل به هایهانن ماموریت داد در نیوجرسی، یک مغازه ی عکاسی باز کند . هدف آن بود که از مغازهی عکاسی، به عنوان پوششی برای عملیات جاسوسی استفاده کند. و در عین حال، از امکانات مغازه برای تولید میکروفیلم و میکروپوینت بهره گیرد.
هایهانن با پولی که از آبل دریافت نمود، مغازه ی مناسبی کرایه کرد،اما به جای آن که در این محل واقعاً به حرفهی عکاسی پرداخته و با رفت و آمد شغلی و انجام امور حرفهای، پوششی مناسب برای فعالیت جاسوسی خود فراهم آورد، فروشگاه را به محل میگساریهای دسته جمعی و عربده جوییهای مستانه تبدیل کرد. همسایگان زبان اعتراض گشودند. رابطه هایهانن و همسرش ، روز به روز تیرهتر میشد و کار آنها به پرخاشها و درگیریهای زنندهی علنی کشیده شد، تا آن جا که همسایگان، بارها پلیس را به مدد طلبیدند.
اگر آبل را، به حق ، نابغهی استتار و مخفی کاری مینامند، شخصیت هایهانن ـ این جاسوس سازمان کا.گ.ب که با درجه سروانی خدمت میکرد ـ دقیقاً بر عکس آبل بود. درست است که تا آن لحظه هنوز کسی نمیدانست که او جاسوس روسهاست، اما به دلایل مختلف، نظر پلیس و اشخاص ثالث را به خود جلب کرده بود. امری که هر مامور مخفی اطلاعاتی، باید به شدت و به هر قیمتی ، از آن پرهیز کند.
آبل در بحبوحهی فعالیت جاسوسیاش، دچار اشتباهی جبران ناپذیر شد. او برای نخستین بار، هایهانن را به استودیوی خود برد (آبل تا آن لحظه، محل استودیو را به هیچ یک از همکاراناش نشان نداده بود) و یک دوربین عکاسی به او داد تا در «مغازه عکاسی»خود از آن استفاده کند. دلیل این امر را که، مردی محتاط و دوراندیش مانند آبل، چرا و چگونه مرتکب چنین اشتباه فاحشی شد هیچ کس نمیداند. آبل از لاابالی گری مامورش آگاه بود، اما شاید کارش آن قدر زیاد شده بود که به قیمت اهمال در حفظ امنیت شخصی خویش، قصد داشت به هر بهایی که شده، مغازهی عکاسی نیوجرسی را راه اندازد و زحمت عکاسی را از سر خود کوتاه کند. شاید هم برای آبل غیرقابل تصور بود که ماموری که سازمان کا.گ.ب در اختیار او قرار داده است، تا این حد بیکفایت و ناتوان باشد. شاید آبل به این نتیجه رسیده بود که هایهانن به دستور مسکو عمداً دست به این لاابالیگریها میزند تا سازمان اف.بی.آی را گمراه ساخته و خود را به عنوان فردی واداده و خائن جا بزند. کسی نمیداند چه عواملی سبب وقوع این اشتباه خانمان برانداز آبل شد، اما به هر حال، وی محل ستاد مرکزی خود را به هایهانن نشان داده و این ترتیب با دست خود، سرنوشت خویش را رقم زد.
اما هایهانن خود را اصلاح نکرد. در ژانویهی ۱۹۵۷، آبل به کلی از او قطع امید کرد و مراتب را طی گزارشی مفصل به اطلاع مرکز کا.گ.ب در مسکو رسانید. آبل برای این که مامورش را متوحش و نگران نکند به او اطلاع داد که از مسکو برای وی «خبرهای خوبی» رسیده است، آبل برای خام کردن هایهانن اظهار داشت که مسکو به دلیل رضایت از خدمات و وظیفه شناسیاش، به اوترفیع درجه داده و از وی دعوت نموده برای گذراندن مرخصی، از طریق پاریس به مسکو سفر کند.
هایهانن، ۲۰۰ دلار پول سفری را که کا.گ.ب در اختیارش قرار داده بود گرفت، اما از سوار شدن بر کشتی امتناع کرد. هایهانن به خوبی میدانست که چه «خدمات شایانی» به سازمان کا.گ.ب کرده است و با توجه به این ترفیع درجهی ناگهانی و مرخصی مجانی، احساس خطر کرد و دم به تله نداد. او در حالی که اظهار تاسف میکرد به آبل گفت از آن جا که مامورین اف.بی.آی او را زیر نظر دارند ، خروجاش از ایالات متحده غیرممکن است، اما گوش آبل به این حرف ها بدهکار نبود. آبل، در روز ۲۴ آوریل، هایهانن را با زور و کشان کشان به عرشهی کشتی «لیبرته»که عازم فرانسه بود برد و به داخل کابین کشتی انداخت. هایهانن، مطابق رهنمودهای آبل، در پاریس باجاسوسان روسی تماس برقرار کرد و ۲۰۰ دلار دیگر و نیز مقداری پول فرانسوی دریافت نمود و آن گاه به سفارت آمریکا در پاریس پناهنده شد.
آبل لو میرود
مامورین سفارت آمریکا در وهلهی اول حاضر نبودند داستانی را که هایهانن برای آنها تعریف کرد باور کنند.
منبع : سایت وزارت اطلاعات
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 1 انتشار یافته : ۰